برآمدن منطق «تبیین» از چارچوب جنگ شناختی
این ذهنهای مسخر شده و مرعوب در برابر رسانههای متراکم و پرکار، توانمندی خویش را برای تجزیهوتحلیل باختهاند و جز اقتباس و پذیرش و گرتهبرداری، هنری ندارند.
به گزارش خبیر کرج، مهدی جمشیدی: هر چند ما در عرصه واقعیت، چالشها و دشواریهای مهمی داریم و نمیتوان انکار کرد شیطان بر ضعفهای ما تمرکز میکند و مگس روی زخم مینشیند اما چنین نیست که این تصور، تمامعیار باشد و بتواند همه فعالیتهای جبهه دشمن را توضیح بدهد. در این میان، عامل دیگری نیز حضور دارد که بیش از خود واقعیت، نقشآفرینی میکند و حتی قادر است واقعیتهای عینی و بیرونی را صورتبندی کند و این عامل، روایت است. جهان کنونی، جهان روایتهاست و واقعیتها به نفع روایتها و بهدلیل هجوم سیلآسای آنها به حاشیه رفته و منفعل شدهاند.
اقتضای منطق این است که روایت از واقعیت برخیزد و تابع آن باشد اما روایتهای سرکش و عصیانگر، آنچنان نیرومند و فعال شده که سایه سلطنت خود را بر سر واقعیتها گستراندهاند. روایتها به مرحله خودمختاری و خویشبنیادی رسیدهاند و میتوانند خود را بر واقعیت تحمیل کنند و شبهواقعیت بسازند. ازاینرو، کنشگری روایت به بیشترین مرتبه خویش در طول دهههای گذشته رسیده و به عنصر یکهتاز و صحنهپرداز تبدیل شده است. به اینجهت، اگر ادعا کنیم مشکل، چندان واقعیت نیست یا ترمیم واقعیتهای نابهسامان، نقطه پایان نیست و واقعیتبسندگی، خطاست، سخنی به گزاف نگفتهایم. ما در دوگانه واقعیت ــ روایت، همواره بر واقعیت اصرار ورزیدهایم و پنداشتهایم که اگر واقعیت را صورتبندی و بازآفرینی کنیم، خودبهخود روایتهای متناظر به آن نیز پدید خواهند آمد یا با وجود درخشش ذاتی واقعیتها، نیازی به روایتپردازی نیست. مسأله آیتا… خامنهای در دهه اخیر این است که واقعیت، کفایت نمیکند و باید افزون بر آن بر روایت، تبیین، روشنگری، تحلیلمندی، بصیرت، فهم و موضعمندی نیز پا فشرد و اقتضاهای عرصه جنگ شناختی را نیز دریافت و خود را متناسب با آن بازسازی کرد. بااینحال ما همچنان روایت و تبیین را سبک و فرعی و بیخاصیت میانگاریم و گمان میکنیم واقعیتپردازی، میدان کنشگری را از جبهه دشمن میستاند.
۲. روایت، فرزند عالم رسانه است و چون در جهان کنونی، رسانهها غالب شدهاند و چشمها را از واقعیتها به سوی خود خیره کردهاند، روایتهای رسانهای به معیار صدق و کذب تبدیل شدهاند. ذهنها، برده و مطیع روایتهای رسانهای شدهاند و واقعیت را طلب نمیکنند و آن را مبنا نمیانگارند. گویا رسانهها، قدرت جادوگری داشتهاند که اینچنین، شیفتگی و وادادگی ایجاد کردهاند و فکر مستقل و اندیشهورزی خلاقانه را از میان بردهاند و مردمان جوامع را به طوطیصفتان تکرارکننده تبدیل کردهاند.
این ذهنهای مسخر شده و مرعوب در برابر رسانههای متراکم و پرکار، توانمندی خویش را برای تجزیهوتحلیل باختهاند و جز اقتباس و پذیرش و گرتهبرداری، هنری ندارند.
رسانهایشدن جهان کنونی، چنین آفتی را در پی داشته که فکر را به حاشیه رانده، همچنان که با واقعیت نیز چنین کرده است. ازاینرو، آیتا… خامنهای افزون بر علم، بر فکر نیز اصرار فراوان میورزند و میخواهند تفکر را به یک فضیلت اجتماعی تبدیل کنند.
چنین گمان میشود که علم، کفایت میکند یا فکر در ذیل علم است درحالیکه در نظر آیتا… خامنهای، فکر همان علم نیست، بلکه فکر، اندیشهورزی مستقل، سنجش عقلانی و محاسبه خرمندانه است و این فقط با علم به دست نمیآید چنانکه میان علم و عقل، تفاوت وجود دارد و چهبسا کسانیکه علم ندارند اما به سبب قوت عقل، راه را از چاه بازمیشناسند. جامعه اسلامی، بر مدار تدبر، عقلانیت و تفکر حرکت میکند و بر این اساس، گرفتار تنش و تلاطم در این زمینه نمیشود.
جنگ شناختی، میخواهد ذهنها را وارد بازی طراحیشده خویش کند و جامعه را در برابر حاکمیت بنشاند و به نفع خویش، بسیج کند اما اگر جامعه، اسیر کجروایتهای رسانهای نشود و بتواند در مواجهه با هر مسأله و مشکلی، هم به فهم مستقل دست یابد و هم روایتها را از کجروایتها بازشناسد، دیگر دچار اصطکاک و گرداب نخواهد شد. در مقابل، جامعه سطحی و زودباور که روایت اول بهراحتی در ذهنش جاسازی میشود، همواره از بیرون خویش، صورتبندی و جهتدهی میشود و زمام و عنانش در دست دیگری است. هر اندازه که فکر و اندیشهورزی در جامعه کمیابتر شود، ضربهپذیری جامعه نیز بیشتر خواهد شد و تهاجمهای روایتی، تکانهها و تنشهای بزرگتری را میآفرینند. ازاینرو، هم باید تبیین و روشنگری کرد و گرههای ذهنی را گشود و با روایتها، کجروایتها را در ذهنها کنار زد و هم باید جامعه را به سوی تفکر سوق داد و از سطحینگری و ناپختگی در فهم و دنبالهروی ذهنی دوری کرد.